آدمى با دمى که برآرد گامى به سوى مرگ بردارد . [نهج البلاغه]
بیجار فردا
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 1941
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 9
........... درباره خودم ...........
بیجار فردا
مسعود

........... لوگوی خودم ...........
بیجار فردا
............. بایگانی.............
زمستان 1385
تابستان 1385

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
دیدبان
باشگاه وبلاگ نویسان دینی

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

........... طراح قالب...........


  • ابتذال

  • نویسنده : مسعود:: 85/5/14:: 9:49 عصر


  •  ابتذال (قسمت اخر)
  • نویسنده : مسعود:: 29/4/1385:: 11:22 عصر

  • خلاصه با کش و قوس فراوون


    با هزار امید شدم همسر اون


    دو سه ماهی خوش و سر زنده بودیم


    کنار هم مشغول خنده بودیم


    تا یه روززنگ زد و گفت به من سلام


    منتظر نباش که امشب نمیام


    دوباره یه شب دیگه زنگ زد خونه


    نمی تونم بیام و باز بهونه


    تمومی نداشت بهو نه های اون


    من توی خونه و اون شبها بیرون


    اون که میخوست برای من سر بده


    دیگه زنگ هم نمی زدخبر بده


    تا که اخر جون من به لب رسید


    روز گذشت و موقعی که شب رسید


    دنبالش رفتم و دیدم ای اقا


    توی پارتی شوهرمو ای خدا


    اون دل شب دیگه بی قرار شدم


    مثل اینکه خواب بودم بیدار شدم


    زندگیمو شوهرم تباه نکرد


    کسی جز خودم اونو سیاه نکرد


    حاصل بذر فساد چیدرمیاد


    همه این رو بدونید فساد فساد


    یاد مدرسه بخیر و کتابا


    یه شعر قشنگی بود اون وسطا


    از مگافات عمل غافل مشو


    گندم از گندم بروید جو ز جو      نویسنده: صفی یاری


     

    نظرات شما (0)

  •  ابتذال ( قسمت دوم )
  • نویسنده : مسعود:: 29/4/1385:: 10:38 عصر

  • وسط این صحبت و این گفتگو


    صدا زد دختری با بغض گلو


    معذرت میخوام ببخشید ای اقا


    می شه چند جمله بگم من به شما


    شما که از هیپی بودنت خوشی


    می گی از این تیپی بودنت خوشی


    شما که پارتی برات یه تفریحه


    هی میگی کی به کیه کی به کیه


    شما که به هر فساد شادی میگی


    نئشگی رو حس ازادی میگی


    شما که میگی به من چی کار دارید


    ایها الناس منو راحت بذارید


    تا یکی دو سال پیش من هم اقا


    همه چیزو میدیدم مثل شما


    اخه من هم مثل تو یک زمانی


    می زدم تیپ یک تیپ انچنانی


    دنبال لوازم ارایشی


    صورتم مثل یک بوم نقاشی


    ازادی بی خیال می دیدم


    پارتی رو یک جای عالی می دیدم


    دخترو پسر برایم یکی بود


    چی بگم من چی بگم کی به کی بود


    سر تو رو درد نیارم ای اقا


    عاقبت یک جوونی مثل شما


    به من ابراز علاقه کرد و گفت


    غنچه عشقت توی دلم شکفت


    دوست دارم که با تو ازدواج کنم


    زندگیم و پیش پات فدا کنم


                                                          ادامه در قسمت بعدی


     


     

    نظرات شما (0)

  •  ابتذال قسمت اول
  • نویسنده : مسعود:: 29/4/1385:: 9:58 عصر

  • پسری گفت می خواهم هیپی باشم


    پانکی یا بیتل همین تیپی باشم


    دوست دارم پارتی برم مگه چیه


    بخورم و بنوشم مگه چیه


    دوست دارم با جوونیم بازی کنم


    خودمو اسیر اکستازی کنم


    من دلم می خواد که سیگار بکشم


    اگه سیگار نکشم مرد نمی شم


    خوش بودن عیبه مگه کجاش بده


    به کی این خوشی من ضرر زده


    جوونیم و جوونی کیف منه


    به کی کیف کردن من ضرر زده


    دوست دارم احساس ازادی کنم


    با رفیقای خودم شادی کنم


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ